روزهایم رنگ شب گرفت و شادی هایم رنگ غم خنده هایم بغض خاموش شده گلویم را می فشارد و من تلاطم آن را در رگهایم حس میکنم قصد جانم را کرده است آرام آرام ذره ذره جانم را بیرون می کشد.شمارش معکوس نفسهایم شروع شده باور نمیکنم عشقی که یک روز فانوس خاموش شده وجودم را روشن کرد امروز این طور خاموشم می کند.

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0