هر روز که می آمدی و بوســـه ای می دادی،
من آن را گــِــره ای می کردم بین نخ های کاموا
حال که شـــال گردنی قرمز با هزاران هزار گره برای تو بافتـــــه ام نیستی …
به خودم دلـــــداری می دهم …
برایش کـــوتاه بود؛
خوب شد که رفت …!!!
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3