کوله بار سفرت رفت و نگاهم را برد نه تو دیگر هستی نه نگاهی که در آن دلخوشی ام سبز شود سایه می داند که به دنبال نگاهت همچون ابر سرگردانم هیچ گمشده ام را نشناخت تابش رایحه ای بی خبر آورد کسی در راه است چشمی از درد دلم آگاه است کاش هیچوقت عشقی متولد نمی شد که روزی احساسی بمیرد......
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2